پروفسور جان هات؛ متخصص و پژوهشگر حوزه الهیات، طی این مصاحبه در مورد شائبه تعارض علم و دین، بر مبنای نظریه تکامل سخن میگوید. وی ضمن پذیرش نظریه تکامل، آن را به مثابه دلیلی بر قدرت بیپایان خداوند بر شمرده و به نقد الحاد مدرن میپردازد.
مقدمه
مساله تکامل, همچنان به عنوان مهمترین موضوع در گفتمان علم و دین باقی مانده است. اما برای مشاجرات موجود بین خلقتگرایان و دانشمندان، چشماندازی وجود دارد که جای آن در مباحث عام راجع به تکامل خالی مینماید. به ندرت از معتقدان به دین میشنویم که نظریه داروینی را در مورد تکامل پذیرفتهاند. چگونه یک فرد با ایمان میتواند فرآیند بیمعنی و به ظاهر تصادفی تکامل را با اعتقاد به خدا تطبیق دهد. سادهترین پاسخ به این سوال این است که میتوان ادعا نمود میان علم و دین هیچ سازگاری و ارتباطی وجود ندارد. همانگونه که استفان جی گولد [2] معروف مدعی است؛ که آنها "پدیدههای مطلق بدون اشتراک" هستند. اما ممکن است این پاسخ بسیار سطحی به نظر برسد و تنها یک ترفند و اقدام مصلحتی، جهت آرام ساختن دانشمندان و جریانات سنتی مسیحیت تلقی گردد.
ممکن است تئوری تکامل به همراه فیزیک مدرن، چالشی جدی و بنیادین با اعتقاد دینی ایجاد نماید. به عبارت دیگر یک فرد با ایمان خردمند چگونه میتواند بعد از داروین و انیشتین، ایمان خود و حتی اعتقاد به خداوند را توجیه کند. این همان سوالی است که جان هاوت با مطرح کردن الهیات تکامل، قصد پاسخ دادن به آن را دارد.
جان هات الهیدان کلیسای کاتولیک روم در دانشگاه جرج تاون و نویسندهای پرکار است. کتابهای وی شامل "خداوند پس از داروین [3]"، " آیا طبیعت کافی است؟ [4]" و کتاب در حال چاپ " خدا و الحاد جدید [5]" است. وی همانگونه که به خداشناسی مسیحی پرداخته، به نظریه تکامل نیز ورود نموده است.
. او اعتقاد دارد (نظریات)داروین "هدیهای به الهیات" است. هات میگوید زیستشناسی تکاملی، خداشناسان معاصر را مجبور ساخته تا با رد نگرههای قدیمی در مورد خداوند به عنوان طراحی مداخلهگر [6] افکار خود را شفاف و روشن سازند. هات نظریه خداشناسانه کشیش جسویت [7] که قهرمان تفکر وی بود و تیلهارد دو شاردن [8] دیرینه شناس [9] که بیش از نیم قرن پیش از دنیا رفته اند را اصلاح مینماید. تیلهارد معتقد بود؛ ما در جهانی زندگی میکنیم که به سوی پیچیدگی گستردهتری تکامل مییابد و در نهایت به آگاهی و هوشیاری منتهی میشود.
هات در مواجهه با مبحث تکامل، رویکردی جالب توجه داشته است. وی تنها الهیدانی است که به عنوان شاهدی متخصص و صاحبنظر، در دادگاه داور که قوانینی علیه تدریس نظریه آفرینش هوشمند در مدارس وضع نمود، در سال 2005 شهادت داد. دادگاهی که نقطه تحول تاریخی بود. وی معتقد بود؛ این نظریه (طراحی هوشمند) متاثر از علم نادرست و خداشناسی اشتباه است. اما در عین حال وی منتقد شدید ملحدانی مانند ریچارد داوکینز [10] و دنیل دنت [11] است، که مدعیاند نظریه تکامل به صورت استدلالی، منجر به انکار خداوند و دین می شود. هات معتقد است این دو بیش از حد به علم ایمان داشتهاند. با هات در مورد ملحدان جدید و اینکه چگونه زیست تکاملی میتواند مکمل ایمان و اعتقاد باشد مصاحبهای ترتیب دادیم.
کتاب در دست چاپ شما "خدا و الحاد جدید" انتقادی از ریچارد داوکینز، کریستوفر هیچنز [12] و سم هریس [13] بوده است. شما ادعا میکنید این افراد پیروان ملحدان بزرگی مانند نیچه، کامو و سارتر هستند. آن ها چه چیزی را نادیده می انگارند؟
تنها مطلب جدید و بارز در کتاب الحاد جدید، القای این نکته است که نباید ایمان را تحمیل کنیم؛ زیرا با این کار موجب هدایت ذهن مردم به سمت ایدههای دیوانهوار (و عاری از عقلانیت) میشویم. ازجمله ایدههای خطرناکی مانند آنچه منجر به حادثه یازده سپتامبر شد. به عبارت دیگر این نوع الحاد شبیه به انسانگرایی سکولار دوران مدرن است که ایمان و علم را سازگار نمیداند، دین و خدا را برای اخلاقیات مضر دانسته و به این موضع که الهیات باید از زندگی و تفکرات آکادمیک و فرهنگ پاک شود، میاندیشد. چنین ایدههایی جدید نیست، اما در گذشته ملحدانی میزیستند که در مقایسه با ملحدان کنونی تحصیلات و سواد بیشتری داشتند. ایراد اصلیای که من به ملحدان جدید وارد میدانم این است که تا حدودی کاملا از آنچه در جهان الهیات میگذرد، بیخبرند. صرفا در مورد قرائت بنیادی و حداکثری از ایمان صحبت میکنند ... و کاریکاتوری از ایمان افراطی را به ما نشان میدهند.
شما معتقدید ملحدان قدیمیتر مانند نیچه و کامو نقد ماهرانهتری از دین داشتهاند؟
بله, آنها از ما میخواهند تا با منطقی سختگیرانهتر و به صورت کاملتر و عمیقتری در مورد اینکه در صورت حذف اعتقاد به وجود امر متعالی، چه رخ خواهد داد، بیندیشیم. آنان الحاد جدید را نخواهند پذیرفت زیرا آن را همانند حذف یکباره خدایی میدیدند که ارزشهای قدیمی خود را حفظ کرده است. الحاد جدید تفکر در مورد غیبت کامل خداوند را نمیپسندد. نیچه، سارتر و کامو این مفهوم را بیان کردهاند. این مفاهیم باید پوچگرایانه باشند.
آیا این سه نفر مرگ خداوند (عدم حضور خدا) را وحشتآفرین نمیدیدند؟
بله، وحشتآفرین میدیدند و معتقد بودند برای کافر بودن باید جرات زیادی داشت. سارتر شخصا میگوید؛ کفر امری به شدت ستمکارانه است. او اشاره میکند که بیشتر مردم توانایی رو به رو شدن با ملحدان را ندارند. آنان معتقد بودند که پوچگرایی جایی نیست که بتوان درون آن به زندگی ادامه داد.
اما به نظر من کامو طرحی متفاوت داشت. او تصور میکرد هیچ خدا یا جهان مافوق واقعی وجود ندارد و ستیز وجودی عظیم انسان در جهت خلق معنی برای وجود خود، بدون نیاز به حقایق بیشتری بوده است. این مسئله به هیچ وجه نقض عهد نبوده بلکه ستیزی عمیق برای وی به حساب میآید.
بله، همینطور است. اما نوشتههای اوایل زندگی کامو با آنچه در اواخر عمرش نوشته تا حدودی متفاوت بوده است. وی در کتابهای "بیگانه" و "افسانه سیسیفوس14" در مورد اینکه بدون وجود خدا هیچ امیدی وجود نخواهد داشت و مجبور به ادامه زندگی بدون امید خواهیم بود، بحث میکند. شخصیت سیسیفوس در واقع تصویری از زندگی بدون امید است. کامو معتقد است هر خوشیای که بدست میآوریم ناشی از نیرو و جراتی است که به هنگام حذف باور به خدا احساس میکنیم. اما هیچ یک از منکران خدا، چه قدیمیان و چه منکران جدید، به درستی درنیافتند که این جرات از کجا آمده و منبع آن کجاست؟ من فکر میکنم الهیدانی مانند پل تیلیخ 15 که با ملحد بودن نیچه، سارتر و کامو کشمکش داشت؛ روی موضوع حقیقی دست میگذارد. چگونه برای زندگی بدون امید روی جرات میتوان حساب کرد؟ همانطور که به نوشتههای بعدی کامو و سارتر مراجعه میکنیم، میبینیم این کتابها بیانگر این موضوع هستند که زندگی بدون امید سخت و دشوار است. آنچه میخواهم به عنوان پیشنهادی به ملحدان جدید نشان دهم جهانی است که در آن امید داشتن ممکن است.
اما چرا نمیتوان بدون اعتقاد به خدا امیدوار بود؟
میتوانید امید داشته باشید اما سوال این است که آیا میتوان این امید را توجیه کرد؟ هیچ ایرادی در این نظریه که میگوید ملحدان میتوانند انسانهای خوبی باشند و به لحاظ اخلاقی نیکوکار باشند، نمیبینم. اما به یک جهانبینی نیاز داریم که بتواند اعتماد به نفسی را که در ذهن، حقیقت، خوبی و زیبایی قرار دادهایم توجیه کند. من معتقدم که دیدگاه جهانی ملحدانه، توانایی توجیه این اعتماد به نفس را ندارد. چارچوبهایی در الهیات وجود دارد که میتواند حقیقت ما را در معنی، خوبی و دلیل توجیه کند.
در طی سالها با بحثهای دین و تکامل لبریز شدهایم. هنوز میگویید الهیات با گفتههای داروین ارتباطی ندارد. (در مواجهه با این نظریه) الهیدانان با چه چالشی مواجه می شوند؟
خب، این یکی از غمانگیزترین اتفاقاتی است که الهیات، دستکم در غرب، تا به امروز مجبور بوده با آن رو به رو باشد. به نظر میرسد داستان داروین در مورد تکامل، داستانی کاملا متفاوت با گذشته به مردم ارائه داده است. باید به یاد داشته باشیم که اصول اخلاقی و خداشناختی با مفهومی ثابت، عمودی و ترتیبی به معرفت دینی ما وارد گردیده است. این حقیقت که برای انسانها جایگاه ویژهای (در آفرینش خداوندی) وجود دارد، این احساس را به ما القا می کند که ما مورد توجه مشیت الهی قرار گرفتهایم. اما اگر ناگهان با جهانی با عمر 7/13 میلیارد سال و فرآیند تکامل که بر اساس آن به چهار میلیارد سال زمان نیاز است تا انسان به وجود آید، رو به رو شویم؛ پس از آن ترسیم چنین جریان جدید افقی، غیرروحانی و تاریخی در برابر سلسله مراتب روحانی ثابتی که در قرنهای بسیاری پایه و ستون معنویت بوده است، برای بشر بسیار دشوار خواهد بود. من فکر میکنم مشکل بنیادین، جهان تازه، تکاملی در حال توسعه است. جهانی بیپایان که هنوز هم در حال خلق مدام بوده و با آن هستیشناسی که ستون معنویت قدیمی و سنتی بوده، بسیار متفاوت است.
من فکر میکنم بزرگترین تنشی که نظریه تکامل برای اکثر دینها ایجاد کرده به وجود آمدن این مفهوم است که در جهان هیچ مفهوم ذاتی و ازلیای وجود ندارد. اگر به فرآیند انتخاب طبیعی، به عنوان مجموعه جهشهای ژنتیکی به ظاهر تصادفی دقت کنید، میبینید جایی برای (طرح خداوند و) هدف نهایی خلقت وجود ندارد. وجود انسان ممکن است فقط یک اتفاق تکاملی باشد.
بله، در درک علمی جدید از جهان خلقت، بین مرگ و زندگی و بین زندگی و ذهن، شکاف و فاصلهای وجود ندارد. به نظر میرسد بسیاری از مردم تصویر تکاملی جدید را در پس زمینهای از مادیت بیمعنی که اتمها در طی گذر زمان خود را تغییر دادهاند، قرار میدهند. در دیدگاه قدیمی و سنتی، ذات و اصل، از بالا نشات میگیرد؛ بنابراین وقتی پایین میآییم و به جسم و مادیت برمیگردیم در بیاهمیتترین سطح قرار گرفتهایم که خداوند، ذهن و زندگی از این سطح فراتر بوده است. اما در هستیشناسی جدید اینطور به نظر میرسد که جسم بدون اندیشه، بر تمام این تصویر سیطره داشته و (بنابراین) بسیاری از دانشمندان مانند داوکینز و گولد اظهار میکنند که تکامل، نظریه هدفمند بودن خلقت را از بین میبرد و نقض میکند. در این راستا، یکی از کارهایی که در الهیات انجام میدهم این است که بیان میکنم این مسئله ضرورتا درست نیست.
آیا در مورد بحث مادهگرایی جوابی ساده وجود ندارد؟ شما میتوانید بگویید "هدف" در حقیقت یک نظریه علمی نیست در عوض نظریهای برای بحث خداشناسان و فیلسوفان است. آیا شما این تفاوت را قبول دارید؟
مسلما قبول دارم. اما این تفاوت معمولا در ادبیات علمی و بیشتر مباحث تکاملی، نقض شده است. از زمان آغاز دنیای مدرن، علم تصمیم به درگیر نشدن با سوالاتی از جمله هدف، ارزش، معنا و اهمیت خدا و حتی صحبت نکردن با آگاهی و فردیت گرفت. بنابراین به جستجوی توضیحاتی غیررسمی, کاملا طبیعی و غیرفکری برای موجودات پرداخت و علم حق اینگونه عمل کردن را دارد. اما اصل پیوریتانیزم [16] (بنیادگرایی) علمی، اغلب توسط دانشمندانی که با قدرت مهارت علمی خود در مورد آن فکر میکنند، نقض شده است. آنها میتوانند با هدفی در باب چنین مواضعی بحث کنند و نظر دهند. من این را تخلف می دانم.
دانشمندانی که درباره هدف از علم استقرا میکنند، چه کسانی اند؟
یک مثال خوب برنده جایزه نوبل استیون وینبرگ [17] فیزیکدان است. وی در کتاب "رویاهای یک تئوری نهایی" [18] این سوال را مطرح میکند که آیا هنگامی که علم به آنچه خداوند آن را اصول بنیادین حقیقت مینامد تنزل کند، خداوند را خواهیم یافت؟ گویا وی تقریبا تصور میکند علم ظرفیت و قدرت نظر دادن در مورد چنین چیزهایی را دارد. به همین نحو داوکینز در کتاب "توهم خدا" ( با تکرار همان اشتباه) میگوید: علم حق دخالت در سوالات راجع به خداوند و سایر مسائل دینی را دارد و همه چیز باید بر اساس قواعد روش علمی تبیین شود.
اما داوکینز در این مورد معتقد است؛ که توصیفهای زیادی از طرف خداوند، در مورد شیوه آفرینش جهان و نحوه تعامل با انسان مطرح شده؛ که در نتیجه توضیحاتی در مورد ذات و طبیعت است. درصورتی که بگویید خداوند با طبیعت و ذات کاری ندارد، در چنین حالتی این سوالات (صرفا) علمی می باشند.
خوب با این موضوع مثل آنچه توضیح طبقهبندی شده مینامم، برخورد میکنم. برای مثال اگر یک کتری چای در حال جوشیدن روی گاز باشد، و از شما بپرسند چرا آب در حال جوشیدن است یکی از جوابها این است که؛ چون مولکولهای آب در حال حرکت تند بوده و در حال تبدیل شدن از حالت مایع به حالت گاز هستند، که جواب بسیار خوبی است. اما این جواب را نیز میتوان داد که: چون همسرم گاز را روشن کرده کتری درحال جوشیدن است. و یا جواب شما این میتواند باشد که چون من چای میخواهم کتری میجوشد. در اینجا شما سه طبقه توضیح دارید که به این پدیده از سه سطح متفاوت نگاه میکند. من رابطه علم و خداشناسی(دین) را اینگونه میبینم. البته فکر میکنم الهیات با سوال بحث برانگیز "ذات چیست " و "جهان چیست" مربوط است. که با عباراتی مانند: هدیهای از طرف خدا بوده و ... به آن جواب میدهیم. علم نباید فراتر از سطح درک ما باشد. اما این سوالات با آنچه زیست تکاملی و سایر علوم در مورد طبیعت و ذات به ما میگویند مخالفتی نداشته و تنها سطوح متفاوتی از فهم و درک هستند.
جواب شما به ملحدانی که از شما مدرک یا اثباتی در مورد وجود یک حقیقت فوق جهان مادی میخواهند، چیست؟
فرضیهای که در پس این اظهارات نهفته اغلب این است که ایمان، اعتقاد بدون مدرک است. بنابراین از آنجا که هیچ مدرک علمی در مورد وجود خدا، وجود ندارد ما نباید به خدا اعتقاد داشته باشیم. اما خود این گفته _ که مدرک ضروری است_ فرضیهای قدیمیتر در خود دارد که میگوید تمام مدارکی که ارزش امتحان کردن را دارند باید مدرک علمی باشند و در چنین نظریهای دیدگاه جهانی عمیقتری است _نوعی عقیده دینی_ که میگوید علم تنها راه قابل اتکا برای رسیدن به واقعیت است. اما خود یک بیان اعتقادی است. این یک حکم اعتقادی عمیق بوده زیرا هیچ راهی برای ساختن مجموعهای از آزمایشات علمی برای تایید این مساله که علم تنها راه قابل اتکا برای رسیدن به حقیقت است، وجود نداشته است. این یک عقیده است.
آیا شما منظورتان این است که خود دانشمندان به نوعی با دین سر و کار دارند؟
ملحدان جدید تنها راه رسیدن به واقعیت را علم دانستهاند. آنها عقیدهای داشتند که من آن را "طبیعتگرایی علمی" مینامم؛ بدین معنا که هیچ چیزی فراتر از علم وجود ندارد_هیچ بعد فرامادی_ و اینکه هر پدیدهای باید یک دلیل طبیعی داشته باشد. هیچ هدفی در جهان نیست و توضیحات علمی بهخصوص در شکلهای داروینی، خود میتوانند در مورد هر موجود زندهای به کار برده شوند. اما این نظریه که علم به تنهایی میتواند ما را به حقیقت برساند، جای سوال دارد. برای آن هیچ استدلال علمی (در تایید صحت آن) وجود ندارد. این دیدگاه صرفا احکامیاند که من آن را در طبقه ایمان قرار میدهم. بنابراین این پیشنهاد توسط ملحدان جدید که باید ایمان را در تمام شکلهایش حذف کنیم در مورد طبیعتگرایان علمی نیز صدق میکند. اما آنها تمایلی ندارند آن را حذف کنند. بنابراین اینجا یک خوددرگیری وجود داشته است.
آیا شما نظریه "مرز های ناهمپوشان" گولد را که میگوید: علم قلمرو تجربی حقایق و تئوریهای راجع به جهان را پوشش داده در حالی که دین با معنای نهایی و ارزشهای اخلاقی سروکار دارد را میپذیرید؟
به نظر من گولد بسیار سادهاندیش بوده است. فکر نمیکنم ما همچنان تمایل داشته باشیم در گوشهای بایستیم. اول از همه گولد طوری این تئوری را تعریف میکند که گویا نگرانی سادهای در مورد ارزشها و معانی آن دارد. او مجازا انکار میکند که دین بتواند ما را به حقیقت برساند.
آیا منظور شما از حقیقت همان واقعیت است؟
بله من در مورد اینکه چه چیزی واقعیت است و چه چیزی وجود دارد، صحبت میکنم. سنتهای دینی و فلسفی همیشه بدین مسئله اقبال داشتند که مهمترین قلمروهای واقعیت روز به روز کمتر در دسترس علم قرار میگیرند. به نظر میرسد حقیقت، ماهیتی گریزان و نامشخص دارد. تنها راهی که میتوان در مورد آن صحبت کرد زبان نماد و استعاره و به عبارت دیگر زبان دین است. ما در گذشته هرگز به خاطر تعابیر نادرستی که به واقعیت اطلاق نمودیم (و تلقّی ناصحیحی که از آن داشتیم) عذرخواهی نکردهایم. زیرا بیش از اینکه به جنبههای عمیق واقعیت سیطره یابیم او بر ما سیطره می یابد. بنابراین هرگز نمیتوانیم به آن نزدیک شویم.
آیا به این دلیل که با عقل و زبانمان محدود شدهایم، نمیتوانیم عقلمان را به سمت این واقعیت ببریم؟
ما باید با زبان غیرمستقیم و نامشخص، اما مجلل و غنیِ نماد و استعاره به سراغ واقعیت برویم. اما من هنوز معتقدم امروزه مجبوریم این سوال را بپرسیم که چگونه درک علمی جدید ما از جهان با مباحث دینی انطباق دارد؟ من نظر گولد را که میگوید ایمان و علم کاملا از هم جدا بودهاند، نمیپذیرم. خداشناسی به معنای درک حاصل از جستجوی ایمان است. ما حقِ پرسیدن این سوال را داریم که خداوند با ساخت این جهان با چنین سرعت آهستهای از طریق زندگی یافتن موجودات، طبق رفتار تکاملی که زیست داروینی به خوبی در آن ارائه شده چه قصدی دارد؟ بنابراین علم نمیتواند جدای از ایمان باشد. اگرچه معتقدم بیشتر مردم این پدیدههای بدون اشتراک را به اشتباه دستهبندی میکنند. این دیدگاه آسانی است و به شما اجازه میدهد برای ورود به مرحله بعدی آماده شوید. اما این دیدگاه از موضوع واقعا جالب و شاید خطرناک "چگونه اندیشیدن در مورد خدا بعد از داروین " اجتناب میکند. در دیدگاه من؛ بعد از داروین، بعد از اینشتین و بلافاصله بعد از گالیله و کوپرنیک نمیتوانیم دیدگاههای خداشناسانه یکسانی با گذشته داشته باشیم.
بنابراین اگر فرد با ایمانی باشد که بخواهد خردمندانه عمل کند نمیتواند تمام علم را دور بریزد و مجبور است با آن سر و کار داشته باشد.
دقیقا! الهیات به دلیل عمری که دارد همیشه به دنبال مفاهیم سکولار بوده تا بتواند معنی خداوند را بیان کند. در مسیحیت اولیه قدیس آگوستین به مکتب نوافلاطونیان روی نمود. بعدها توماس آکویناس ماجراجوییهای بسیاری داشته؛ وی به سراغ فیلسوفی متفاوت یعنی ارسطو رفت تا درک از مسیحیت در زمان خود را تجدید کند. فلاسفه و الهیدانان اسلامی و یهودی نیز چنین کاری کردهاند اما همانطور که به تدریج وارد دوران خود میشویم الهیات مجبور است برای اینکه به درکی از ایمان خود دست یابیم با مفاهیم دیگری سروکار داشته باشد. به نظر میرسد تفکر داروین از آنچه تا به حال بوده از نظر عقلی و فرهنگی مهمتر شده است. دیدگاه من این است که الهیات به جای نادیده گرفتن یا چشم بستن به روی این نظریه باید با آن رو به رو شود. با چنین کاری الهیات میتواند هر چیزی بدست آورد اما چیزی از دست نمیدهد. از نظر من افکار داروین هدیهای به الهیات بوده است.
چرا؟ چون الهیدانان را مجبور به تفکر بیشتر میکند؟
بله, من مدتها پیش هنگامی که جوان بودم به چنین دیدگاهی رسیدم. من کارهای تیلهارد دو شاردن را مطالعه کردم. وی در اوایل قرن بیستم مسائلی فراتر از آنچه من امروز بیان میکنم را مطرح نموده است. شغل من به عنوان یک الهیدان به طرق مختلف گسترش کارهایی است که او شروع کرده بود. وی توسط ارشد خود به مطالعه زمینشناسی و دیرینهشناسی فرستاده شد. وی در زمان خود یک کشیش بود که سعی در یافتن این نکته داشت که؛ ویژگی تکاملی زندگی بر روی زمین چه ارتباطی با مسیحیت وی دارد؟ وی مقالاتی نوشته که در آنان تکامل را با درک گستردهای از ایمان خود، شامل درک عمیقتری از خداوند آمیخته است. ارشد او تصور میکرد چنین مقالاتی کمی بیش از حد مخاطرهآمیز است؛ بنابراین وی را با کشتی به چین فرستاد. جایی که برای افرادی که دوست دارند در آنجا زمین را حفر کنند جای مناسبی نیست. سفر وی باعث شد با پدیدههای طبیعی، بیشتر آشنا شود.
در طی تمام این سالها، بیست و پنج سال یا بیشتر در چین، او در حال گسترش ایدههای خود بود. مسیحیت و تکامل را با هم آمیخت, و اصلیترین اثر خود یعنی"پدیده مرد" را که امروزه به "پدیده انسان" ترجمه شده است را نوشت اما نتوانست آنرا در زمان حیاتش به چاپ رساند زیرا کلیسا آمادگی رو به رو شدن با آن را نداشت. اما بعد از مرگش، دوستان غیرکشیش وی با آثار او دنیای دین را متحول ساختند و تاثیرات ناشناخته وی بر روی افکار دینی پایان یافت. تعدادی از الهیدانان برجسته کاتولیک تا زمان روی کار آمدن شورای واتیکان دوم به گفتههای وی معتقد بودند. میتوان نشانههایی از تلاشهای تیار برای متحد کردن تکامل و مسیحیت را در مدارک مربوط به این شورا دید.
تیلهارد دو شاردن معتقد بود که جهان هنوز هم در حال تکامل است. آیا وی در تلاش برای توضیح فرآیند کیهانی نبوده است؟
دو شاردن داستان تکامل داروین را در زمینه گستردهتری از تکاملات کیهانی قرار داد. وی ظهور آنچه که از زمان بیگ بنگ رخ داد را مشاهده کرد. اتمها تبدیل به مولکول میشوند, مولکولها سلول میشوند، سلولها اندامها را تشکیل میدهند. اندامها تبدیل به مهرههایی با سیستم عصبی پیشرفته میشوند. رشتههای عصبی به تدریج پیشرفت کرده و در نهایت در انسان کاملا پیچیده میشوند. او این فرآیند پیچیدهتر شدن را که هنوز هم ادامه دارد، مشاهده کرد. این سیاره روز به روز پیشرفت میکند و امروزه به دلیل تکنولوژی ارتباطات، مهندسی، اقتصاد و سیاست این پیشرفت تسریع شده است. جهان درحال کوچک شدن است. ما میتوانیم در یک آن با سایر نقاط جهان ارتباط داشته باشیم. زمینه هر آنچه اکنون در حال اتفاق افتادن است را باید فازهای پیشین تکامل و هستی بدانیم و باید انتظار و امید گسترده شدن پیشرفت جهان هستی را داشته باشیم.
پیش از این گفته بودید هدف هستی سوالی است که خارج از حیطه علم بوده، اما به نظر میرسد شما میخواهید آن را وارد علم کنید. اگر بخواهید به دنبال این هدف بگردید، چه در تکامل باشد و چه در جهان بزرگتر، آن را در این حرکت سخت به سمت پیچیدگی عظیمتر خواهید یافت.
ما باید علم را به عنوان یک روش، از آنچه علم از طریق اکتشاف تولید میکند، تمیز دهیم. علم در مقام یک روش، سوالی در زمینه هدف نمیپرسد. اما اگر به نتایج انبوه افکار علمی و تکنولوژی نگاهی بیندازیم، تفاوت آن را در مییابیم. از دیدگاه الهیات این نتایج بخشی از جهان اطراف ما بوده که باید آن را با بینش دینی خود یکی کنیم. این مجموعه اکتشافات به هیچ وجه دلالت بر جهانی بیمعنی نداشته، بلکه درست برعکس است.
و اما هدف چیست؟ به نظر میرسد از ابتدا هدف آگاهی بوده است. اگر هدف را چیزی بدانید که بیهیچ سوالی درست باشد، بیشک آن چیز آگاهی است. اگر دانشمندان معتقدند جهان بیهدف بوده، بیشک نشان دهنده بدگمانی آنان نسبت به نیکوکاری بشریت است. اگر هدف به معنی کشف ارزشها باشد آگاهی ارزشی است که هیچ یک از ما نمیتوانیم آن را انکار کنیم.
آیا منظور شما این است که با نوعی آگاهی از هستی رو به رو هستیم. آگاهی در جهانی که با خدا ارتباط دارد گسترده شده است؟
به دنبال توضیحی به اندازه کافی قوی، برای جهانی که توانایی توسعه و نشان دادن این توسعه از درون خود را طی فرآیند ادامهدار پیچیده شدن دارد، هستم. بنابراین این نظریه که همراه با نوعی آینده نگری در این فرآیند است، به هیچ وجه غیر منطقی نیست و دلم میخواهد با استفاده از چنین عباراتی در مورد خداوند بیندیشم.
سوال در مورد آگاهی باعث ایجاد مشکلات علمی دشواری میشود. تمام عصبشناسان معتقدند آگاهی محصول مستقیم مغز است. تا جایی که ما میدانیم مغز انسان طی یک میلیون سال گذشته تکامل یافته و به وجود آمده، این مساله به این نکته اشاره دارد که تا پیش از تکامل مغز، آگاهی وجود نداشته است.
مسلما آگاهی با روح و روان پیوستگی دارد. اما اینجا نیز میخواهم با سوال از آگاهی رویکردی شبیه به آنچه با کتریِ در حال جوش داشتم، داشته باشم. فرض کنید شما از من بپرسید چرا الان در حال فکر کردن هستید؟ جواب من اینگونه میتواند باشد؛ زیرا نورونهای من فعال شده، سیناپسهایم به هم متصل شده و در نتیجه عضلات مغزم فعالیت خود را آغاز می کند. در این مورد جواب سوالتان را میتوانید مانند عصبشناسان دریافت کنید. اما این جواب را هم میتوان داد که من فکر میکنم، زیرا تمایل به فکر کردن دارم، میخواهم همه چیز را بدانم. این توضیح نمیتواند با جواب اول ربطی داشته باشد. زیرا توضیح دوم به حیطه فردیت انسان وارد شده و نمیتوانید از طریق مجسم کردن روش عصبشناسی به این توضیح دست یابید.
بنابراین همانطور که ملاحظه شد, علم حرفی برای گفتن در مورد تجربه فردی یا آنچه در مغز ما اتفاق می افتد ندارد؟
به عقیده من علم، بهخصوص علم عصبشناسی, با بیان اینکه چه چیزی در مغز و سیستم عصبی ما باید به کار بیفتد تا آگاهی حاصل شود، کار خوبی انجام می دهد و اگر به این مسئله که اگر مغز من نتواند کار کند، مانند بیماری الزایمر، چه عوامل فیزیکی و شیمیایی در بدنم از کار افتاده نیز اشاره کند کار بهتری انجام داده است. اما این مسئله توضیح کاملی نداشته است. بسیاری از دانشمندان دانشمحور و دانشمندان عصبشناس نیز چنین میگویند و در مورد زمانی که این توانایی را بدست آوریم تا در بحثهای علمی از سوم شخص به اول شخص رجوع کنیم نیز ابهام دارند.
اجازه دهید عمیقتر وارد این بحث شویم. شما میگویید روش علمی قدرت دارد. دستکم در حال حاضر علم در مورد تجربه فردی حرفی برای گفتن ندارد. این سوال هنوز هم مطرح است که آیا ذهن انسان از مغز فراتر بوده است؟ ایا آگاهی همیشه پیوستگی فیزیکی دارد؟
منظورم را اشتباه متوجه نشوید، من قصد دورتر کردن توضیحات فیزیکی، تا جایی که ممکن است را دارم. من علم را دوست دارم و بابت آن نگرانم. فکر میکنم هر اندیشهای که داریم, پیوستگی فیزیکی داشته است اما همزمان نیز اعتقاد دارم در مورد ذهن چیزی وجود دارد که باعث برتری آن می شود در حالیکه آن چیز همزمان در جهان فیزیکی نیز کاملا جای گرفته است. من آن را به عنوان نمونهای میکروهستیشناسی از آنچه جهان به عنوان مجموعهای کلی در جریان است، میبینم. بنابراین دیدگاهی جهانی میخواهم که به اندازه کافی گسترده باشد تا بتوان این سوال را در آن مطرح کرد که چرا جهان هنوز متوقف نشده است؟ هنگامی که تشعشعات اولیه وارد هستی شدند چرا جهان نگفت همه چیز اینجا خوب است و ما دنیای خوبی داریم و در عوض نوعی بیقراری و تمایل برای رفتن به ماورای خود را داشت.
ما نیز چنین تجربهای را در خود داشتهایم. ما نیز مانند رودخانهها و صخرهها بخشی از جهان هستیم بنابراین باید از آنچه تجربه میکنیم به عنوان کلیدی برای دریافت آنچه در هستی به عنوان مجموعه کلی در جریان است، استفاده کنیم. من این را "طبابت تجربی" مینامم. رفتار بیشتر علوم مدرن طوری است که گویا آگاهی و فردیت بخشی از جهان طبیعی نیست و دلیلی کافی برای اینکه چرا فردیت به هیچ وجه وارد جهان نمیشود، ارایه نمیدهد. چرا جهان از موادی خالص، به زندگی و پس از آن به پدیدههای طبیعی هوشمند ارتقا یافته است؟ تیار خود میگوید؛ آنچه علم برجای گذاشت مهمترین پیشرفت طبیعت یعنی پدیده بشر بوده است.
شما در مباحثات مربوط به علم و دین جایگاه ویژهای بدست آوردهاید. شما منتقد ملحدانی مانند داوکینز و دنت هستید که معتقدند تئوری تکامل منجر به کفر میشود، شما در دادگاه داور 2005 علیه آفرینش هوشمندانه شهادت دادید. مشکل آفرینش هوشمندانه چیست؟
من علیه آفرینش هوشمندانه شهادت دادم ... . اگرچه ممکن است طرفداران آفرینش هوشمندانه نسخه کاملی از الهیات فطری را پیشنهاد کنند اما آن را انکار کنید. این کار برای توجیه نظم و طراحی موجود در طبیعت است که با متوسل شدن به منابع غیرطبیعی انجام میشود. بنابراین این علم نیست. من با تمام دانشمندانی که میگویند آفرینش هوشمندانه نباید بخشی از علم محسوب شود، موافقم. آفرینش هوشمندانه راهحلی علمی برای نظریات داروین نیست و نباید در کلاسها و مدارس عمومی تدریس شود. آفرینش هوشمندانه الهیاتی به شدت ضعیف بوده و آنچه برایش تلاش میکند و نظریهای که الهیدانان بزرگ برآن اصرار میورزند این است که خداوند یا خالق را درون دلایل طبیعی پی در پی جای دهند و این کار باعث تبدیل خدا به یک دلیل در میان مجموعه دلایل طبیعی و باعث تنزل رتبه خداوند بلند مرتبه و والا و برتر می شود. این خدا "خدای رخنهپوش" است. هنگامی که نمیتوانید چیزی را با استفاده از علم توضیح دهید میگویید کار خداست. پل تیلیخ الهیدان بزرگ پروتستانی میگوید؛چنین طرز فکری همان پیدایش الحاد جدید است. متفکران بیدقت مسیحی میخواستند خداوند را جایی درون سیستم فیزیکی که نیوتون و دیگران شرح دادهاند، قرار دهند. نتیجه این کار تنزل خداوند تنها به عنوان اتصال دهنده در زنجیرهای از دلایل بوده است و خدای خارج از جهان مادی را به محیطی کاملا سکولار، یعنی حضور خدا در مخلوق, میآورد. ملحدان کاملا درست میگویند که چنین خدایی غیر لازم بوده است.
بحث در مورد تکامل وارد حوزه سیاست نیز شده است، مایک هوکابی کشیش پروتستان سابق، که خود را یک رهبر مسیحی مینامد و میگوید آفرینش هوشمندانه باید یکی از تئوریهایی باشد که در مدارس عمومی تدریس میشود، این را نیز گفته که دیدگاه شخصی وی در مورد تکامل مهم نیست زیرا تصمیمگیری در مورد تحصیل برعهده ایالتها بوده است. آیا حرفهای وی جای نگرانی دارد؟
با گفته شما موافقم. ممکن است در نظر اول پذیرفتن حرف وی که شخصا تکامل را رد میکند، بیضرر به نظر برسد. اما امروزه وقتی هر مسیحی قضیه تکامل را رد میکند ممکن است افرادی تصور کنند مسیحیان اغلب، نه همیشه، براساس ترجمه تحتاللفظی کتاب مقدس این کار را انجام میدهند. این مسأله است که باعث نگرانی من میشود. اگر ترجمه تحتاللفظی کتاب مقدس با اصول تفسیر شخصی آن ترکیب شود میتواند منجر به اتصال کوتاه فرآیند مناظرات عمومی شود که تقریبا همه سیاستهای داخلی و بینالمللی را که شخصی، درست و مناسب میبیند توجیه میکند. من مطمئن نیستم که این موضوع در مورد هوکابی نیز درست باشد. اما هنوز همچنان نگرانم.
به نظر من در مورد منظورمان از "دین" باید شفافتر باشیم. شما به شیوههای مختلفی از این کلمه استفاده کردید. شما بیان کردید که بسیاری از دانشمندان چون برای فهمیدن علت غایی تلاش میکنند دیندار هستند. اگرچه ممکن است به خدا اعتقاد نداشته باشند، تعریف شما از دین چیست؟
در مورد دین هزاران تعریف مختلف وجود دارد. اما من دوست دارم در مورد سه روش درک دین صحبت کنم. روش اول که به نظرم همه ما از این نظر دیندار محسوب میشویم این است که دین را مهم انگاشتنِ دغدغه واپسین تعریف کنیم. تعریف گسترده تیلیخ این است؛دین، دغدغه غایی است. حتی ملحدانی که معتقدند تنها راه قابل اعتماد برای رسیدن به حقیقت، علم است و بر این باورند که فقط طبیعت اصالت دارد، در واقع در صدد ابتناء امری غایی هستند. مانند سنگی که در راس یک هرم قرار گرفته و هر آنچه در این هرم قرار دارد را مقید میسازد. هر یک از ما در زندگی خود چیزی شبیه به این سنگ را داریم که حذف آن باعث از بین رفتن زندگی ما میشود. بنابراین از این نظر همه ما دیندار هستیم.
در وضعیتی محدودتر دین یک راز یا معماست. برای مثال انیشتین کسی بود که نمیتوانست دانشمندان یا افرادی را که بدون راز یا معما زندگی می کنند، درک کند. بسیاری از دانشمندان به شدت با جهانی علمی که حس شادمانی به ما میبخشد قانع شدهاند، که آنها را "طبیعتگرایان دیندار "مینامیم. این وضعیت رازگونه میتواند مکمل زندگی یک فرد باشد.
آنها میخواهند کلمه دین را اصلاح کنند و میگویند ملحدان در حال از دست دادن تقدس هستند. اما خداوند را نمی خواهند بپذیرند.
بله. اما دستهبندی عمیقی در سوال ملحدان علمی وجود دارد. افرادی مانند داوکینز و وینبرگ با ایده تقدس مخالفند. اما اجازه دهید در اینجا به سومین تعریف خود از دین بپردازم. این یک اعتقاد است که حقیقت غایی در قلب افراد است و منظور ما از این حقیقت این است که هوشمندانه بوده و توانایی عشق ورزیدن و وعده دادن را دارد. این تفکر بنیادی درباره خدا در قرآن و اناجیل است، خداوند متشخص است. این متشخص بودن از نظر الهیات نماد است، نمادی مانند هر چیز دیگر در دین. متشخص بودن مانند سایر نمادهای دیگر نمیتواند تمامی مفاهیم نهفته در حقیقت غایی را نشان دهد. اما عقیده ادیان ابراهیمی این است که اگر حقیقت غایی دستکم متشخص نبود_ یعنی دستکم تمام تواناییهایی را که بشریت دارد نداشت_ ما نمیتوانستیم خود را به آن تسلیم کنیم و بیشتر از اینکه "تو" باشد "آن" بود و بنابراین نمیتوانست ما را به عمق وجود خودمان برساند.
- مسلما این متن برای انیشتین مناسب است. وی خود را یک "دیندار کاملا بیاعتقاد" مینامید. او میگوید هنگامی که با نظم و هماهنگی ذاتی موجود در جهان شگفت زده شد احساسات خالص مذهبی داشته اما فکر میکند ایده یک خدای متشخص مضحکانه است. او نمیتوانست به خدایی اعتقاد داشته باشد که در حوادث طبیعی جهان مداخله کرده و در زندگی مردم دخالت میکند.
بیایید دلیل اینکه چرا انیشتین این ایده در مورد خدا را قابل اعتراض دانست بررسی کنیم. وی تصور میکرد قوانین فیزیک باید کاملا مصون و مقدس باشد و طبیعت، ادامه دلایل و تاثیرات قطعی بوده و اگر چیزی این طبیعت را متوقف کند، از دیدگاه علمی بنیادی و جهانی وی تحدی کرده است. بنابراین دیدگاه خداوند اجابت کننده، خدایی که به ندای مناجات کننده پاسخ می دهد، قوانین فیزیک و طبیعت را نقض خواهد کرد. اینها دلیل گفته انیشتین بوده که میگوید: مشکل موجود میان علم و دین به دلیل اعتقاد به خدایی متشخص است که به وجود آمده است. این گفته که خدای اجابت کننده قوانین فیزیک و شیمی را نقض میکند، اجتناب ناپذیر است. من فکر میکنم خداوند این قوانین را نقض نمیکند.
بیایید به مثال مناجات کننده بپردازیم. شما یک مسیحی هستید، آیا معتقدید خدا به دعاهایتان پاسخ می دهد؟
بله، اما باید در اینجا با مارتین گاردنر همراه باشم و این سوال را بپرسم که اگر خداوند به مناجات همه مردم پاسخ دهد چه اتفاقی میافتاد؟ ما چه دنیایی داشتیم؟ باید به آنچه عیسی مسیح در جواب حواریون که از او پرسیدند "چگونه دعا کنیم تا خداوند اجابت کند" نیز توجه کرد. جواب عیسی به آنان این بود که برای چیزهایی دعا کنید که واقعا بزرگ هستند. وی آن را "پادشاهی خدا " نامید. معنی این عبارت دعاکردن برای به تکامل رسیدن زندگی موجودات است. بنابراین با دعا کردن این سوال را میپرسیم که آیا ممکن است دنیا آینده ای داشته باشد؟
من معتقدم خداوند به دعاهای ما پاسخ میدهد اما این پاسخ همیشه آنطوری که ما میخواهیم نیست. امیدواریم و مطمئنیم خداوند در تحلیل نهایی، خودش را به عنوان کسی که سرگرم دعاهای ما بوده و همیشه به همه پاسخ میدهد، نشان می دهد. اما ضرورتا آن را طوری نشان نمیدهد که ذهن انسان قادر به درک آن باشد.
نتیجه گیری شما از معجزاتی که در کتاب آسمانی آمده و و مهمتر از همه رستاخیز چیست؟ آیا معتقدید که که این حادثه در دریافتی واقعی رخ داده است؟
... آنچه در عهد جدید داریم داستانی است که سعی داشته ما را بیدارکند تا ما به این نکته که زندگی به معنای این است که در آخر همه برای رسیدن به بهترین تلاش میکنند، اعتماد کنیم. در دوران قبل از علوم جدید رستاخیز، مردم بیسواد را درگیر خود میکرده است. اما اگر شما از من بپرسید آیا آزمایشی علمی میتواند رستاخیز را تصدیق کند یاخیر؟ جواب من این است که اهمیت رستاخیز بیش از آن است که به روشی که عاری از هرگونه مفهوم دینی است، ربط داده شود.
بنابراین اگر دوربینی در حادثه رستاخیز عیسی وجود داشت هیچ چیزی را ثبت نمیکرد؟
اگر دوربینی در بالای اتاق قرار داده شده بود، هنگامی که حواریون پس از مرگ و رستاخیز عیسی مسیح وارد اتاق شدند، چیزی در دوربین دیده نمیشد. تنها من نیستم که این حرفها را میزنم. حتی الهیدانان محافظهکار کاتولیک نیز این را میگویند. پذیرفتن ایمان، ریسک آسیبپذیر بودن و بازکردن دریچه قلب بر آنچه مهمترین معنا میدهد را افزایش میبخشد. با پرسش از اینکه آیا تصدیقی علمی برای رستاخیز وجود دارد؛ در واقع آن را بی اهمیت میشماریم. علم، توانایی لازم برای بحثکردن در مورد ابعاد هدفمندی، عشق، ترحم، بخشش و احساسات و تجربیات همراه با اعتقاد جوامع اولیه در مورد اینکه عیسی مسیح هنوز زنده است، را ندارد. علم توانایی درگیر شدن با چنین مسایلی را ندارد. ما باید یاد بگیریم سطوح متفاوت جهان را ببینیم و بخوانیم. این مسئله به این معنی نیست که نه تنها بر ترجمه تحتاللفظی تفسیر مسیحی، یهودی و اسلامی کتاب آسمانی باید غلبه کرد، بلکه در مورد اکتشافات علمی جهان نیز باید چنین کرد. در هستیشناسی چندین سطح متفاوت وجود داشته که علم به تنهایی نمیتواند به آنان دست یابد.
ترجمه ای از این مصاحبه Salon، که در نشریه اطلاعات و حکمت به چاپ رسیده است.
1. John F. Haught
2. Stephen Jay Gould؛ استیون جِی گولد ( 2002 - 1941) دیرینشناس، زیستشناس تکاملی و مورخ علم اهل آمریکا بود. او همچنین یکی از موثرترین و پرطرفدارترین نویسندگان نثر علمیِ روان و مردمپسند بود. از بزرگترین دستاوردهای گولد در علم، ارائه تئوری «تعادل نقطهای» بود که به همراه نیلز الدرج به سال 1972شرح و بسط داد. این تئوری اظهار میکند که بیشتر تکامل با دورههای طولانی ثبات تکاملی علامتگذاری شده است که با تصادفات نادر از جوانهزنی تکامل نقطه گذاری گشته است. این تئوری در تضاد با تدریجگرایی فیلتیک بیان شد؛ نظر پرطرفداری که تغییر تکاملی با الگویی از تغییرات آهسته و مستمر در پیشینه فسیلی نشان داده میشود.
3. God and thr New Atheism
4. Is Nature enough?
5. God after Darwin
6. intrusive designer
7. Jesuit
8. Pierre Teilhard de Chardin
9. دیرین شناسی: بخشی از زمین شناسی که با موجودات پیش از تاریخ سر وکار دارد.
10. Richard Dawkins